ابراز محبت به سبک شهدا
دشمن هم چنان مواضع فتح شده را با ادوات سنگین زیر آتش می گرفت. هنوز یک گروهان از تیپ ویژه روی یکی از تپه ها در حال نبرد بودند و بروجردی درصدد عقب کشاندن آن ها بود. رفت سمت آبشناسان و گفت:« تانک ها را بفرست کمک بچه ها که عقب بکشند».
خودش کشید جلو. پای تپه که رسید، متوجه شد که دشمن پس از شلیک تانک ها عقب کشیده است. پیام داد تانک ها شلیک نکنند، اما شلیک همچنان ادامه داشت. با انفجار دو گلوله فریاد نیروها بلند شد و چند نفر افتادند زمین. بروجردی دوید سمت مقری که آبشناسان نشسته بود. وقتی به او رسید، صدا بلند کرد و به تندی گفت:« مگر نگفتم، آتش بس؟ دو نفر شهید شدند».
آبشناسان که تا آن روز چهره او را آن گونه ندیده بود، خیلی آرام گفت:« خودتان درخواست آتش کردید».
- ولی نه تا این حد. این همه فریاد زدیم بس است.
از او فاصله گرفت و در انتهای تپه با خود خلوت کرد. سرش را میان دست هایش گرفت. از درون به خود می پیچید. هاشمی کنارش نشست و خیلی آرام گفت:« جلوی سربازها و این همه نیرو درست نبود به او تشر بزنی».
بروجردی برخاست به آبشناسان که رسید، محکم او را در آغوش گرفت « امیدوارم مرا ببخشید، سرهنگ»
- کوتاهی از من بود، ولی به شدت علاقه من به شما ندارد. اگر نمی آمدی سراغم، دق می کردم. چقدر آرامم کردی، محمد آقا.
محمدمسیح کردستان، ص574و575، چاپ دوجلدی.